آقای خونه ی ما

بعد از جشن تولدت رفتیم چشم پزشک واست عینک نوشت این اولین عکسیه که با عینک داری  تو این عکس آیتن 2 ماهشه رفته بودیم خونه ی خاله مهناز با بچه های دوستای مامان یه عکس دسته جمعی گرفتی ...

امسال تولدت رو خونه ی بابا بزرگ گرفتیم عزیزم     یه عکس یادگاری با آراز جون و زهرا جون ...

اینجا داریم میریم مراسم شام دایی پرویز  اینم یه عکس تو فرودگاه که ساعت 3 نصف شب هنوز نخوابیدی ...

    داشتی دنبال سایت می دوییدی  توی هتل با این دختر خانم که اسمش هستی و اهل یزد بودن دوس شده بودی ...

31 شهریور پنجمین سالگرد ازدواج مامان و باباست عزیزم شما هم 14 ماهه شدین یا با انگشتات ور میری یا می خوای دوربین رو ازم بگیری ...

اینم یه عکس با دایی جون  اینم یه عکس دیگه با بابا که با عمو شهرام اینا رفته بودیم آذرشهر اونجا ازتون گرفتم یه عکس تو آتلیه اینم یه عکس با آیلین جون   ...

مثل عکسای جشن دندونی عکسای تولدتم باید سانسور کنم اینم کادوی مامان جون ایناست که خیلی برات عزیزه ...

این عکس رو دختر عمو پریسا تو باغ ازت گرفت دستش درد نکنه یه جشن کوچولو واسه دندونای نازت گرفته بودیم پسرم با عمه ها و خاله جون و مامان بزرگا ولی خیلی ازعکساشو نمی تونم بزارم اینجا فقط اینا مناسب اینجان عزیزم همچین با گوشی مادر جون مشغول شدی که اصلا حواست به دوربین نیست ...

ائلشن جان در اولین روز تولد   اینم یه عکس از سیسمونیت پسر گلم چند عکس جدید   چه خمیازه ای پس این 9 ماه چیکار می کردی 4 ماه مونده بود که تو بدنیا بیای مامان بزرگ من وبابا جون از دنیا رفت خیلی دوست داشت که تو رو ببینه ولی قسمت نشد عزیزم  امروز چهلمت در اومده داریم میریم مراسم افطاری مامان بزرگ           این 4 ماه چه قدر زود  گذشت عزیزم اولین عاشورا...   کم کم داری میشینی   &nb...